تنهاترین تنها منم....
مدتيست فكرم درد مي كند... وقتی که بزرگ شدم فهمیدم قایم باشک همان تمرین جدایی آدم هاست... زخــمهـایــم به طعنـه مـی گــوینــد : دوستــانــت ، چـــقدر بـــانمـــک انـد... چه دشوار است به پایان همه ی راههای این جهانی رسیدن (دکتر شریعتی) اگر گناه نباشد،طاعت را چه گونه میتوانی به دست آری؟ (دکترشریعتی) حق با کشیش ها بود گالیله! زمین آنقدرها هم گرد نیست هر کس میرود دیگر باز نمیگردد… نسیـم، دانه را از دوش مـورچـه انـداخت. می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند… و من یاد ِمردی می افتم ، که با کمانچه اش ، گوشه ی خیابان شاد میزد... اما با چشمهای ِ خیس!!... کسی در این سوز و سرما دستهایت را نمیگیرد در جیب بگذارشان... شاید ذره ای خاطره ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است.... آسمان تعطیل است...بادها بیکارند ابرها خشک و خسیس هق هق گریه خود را خوردند من دلم میخواهد دستمالی خیس روی پیشانی تبدار بیابان بکشم... باغبانی پیرم گاهی اوقات چه ساده عروسک می شویم... پایانم نزدیک است.... "نبودم" را تمرین کن... شاید میان این همه "نامردی" باید شیطان را بستایم... که "دروغ" نگفت،جهنم را به جان خرید... اما "تظاهر" به دوست داشتن آدم نکرد... !! در دفتر خاطراتم نوشتم:عشق زیباست! پاییز حکایت چشمان من است که همیشه بارانیست ...... واگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم چه شبهایی که من بی تو، خزان عشق را دیدم بلور اشک های من، همان آغاز تنهای ست بمان با من که بی تو، صدایی خسته در بادم صدای خنده ی خدا را میشنوم...دعاهایم را شنیده و به آنچه محال میپندارم میخندد... !!! روزهایی که دلم شکست به یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم ...که میگفت: پینوکیو چوبی بمان... !!آدمها سنگی اند... دنیایشان قشنگ نیست...!!! به من بگو نگو... نمیگویم. ! ! !اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم...! ! !دکتر شریعتی من هرگز نمی نالم…قرنها نالیدن بس است…میخواهم فریاد بزنم…!اگر نتوانستم سکوت میکنم...! ! !دکتر شریعتی گریه ی شوق من از خنده دل انگیز تر است... ! ! ! گاهی سکوت علامت رضایت نیست... ! ! ! شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض...! ! ! نه صدایش را" نازک" می کرد... ! ! ! و نه دستانش را "آردی"...! ! ! از کجا باید به "گرگ" بودنش شک میکردم...؟ مرد زندانی میخندد...شاید به زندانی بودن خویش...شاید هم به آزاد بودن ما....راستی زندانی کدام سوی میله هاست... ! ! ! کوک کن ساعت خویش...اعتباری به خروس سحری نیست دگر... دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است... ! ! ! من سبزترین واژه ی ملموس غروبم.....کاش یک نفر در این وسعت سبز درد مرا میفهمید... ! ! ! صیادان را بگویید: قلابها را بدون طعمه به دریا بیندازید.... اینجا ماهیانی هستند که همگی از زندگی سیرند.... ! ! ! خدایا...ساده از خطاهایم بگذر...همانگونه که ساده از آرزوهایم گذشتی... ! ! !
دكتر ها مي گويند:
توده اي از حرفهاي ناگفته
در سر دارم
گـاهـی یـادم مـی رود کــه، هستی…
کـاش بیـشتـر نسیـم بـوزد...
که به غیر از گلها
از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است
آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب
آدم بد میمیرد....
نه لبخند میزنیم نه شکایت میکنیم...
فقط ابلهانه سکوت میکنیم !
معلم دفتر را دید گفت:این رویاســــت.. !
گفتم:معلم تو از عشق چه دانی؟؟
گفت:آدم عــاشق همیشه تنهاست...
این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،
که مرا به یاد تو آورد...
شعری که همیشه با تو بماند...
ولی از عشق گفتم باز، کنار غصه روییدم
مرور خاطرات دل، عجب تکرار زیبایی ست...
در این اندوه بی پایان، بمان تنها تو در یاد
شبیه برگ پاییزی، پر از احساس دلتنگی
دلت مانند یک دریا، زلال و صاف و بیرنگی...
Power By:
LoxBlog.Com |