تنهاترین تنها منم....

 

نـَــه ......
اِنـگـار ... تـــــو مَــــرد ِ رَفتَــن هَــــم نیسـتی ...

.

.
اینبـار جــایمـان عَــــــوَض !

.

.
تـــــــو بمـــــــان ؛
مَـــــن مَـــــــــردانــه می رَوَم ...

.

.
مَــــــــــــــــردانــــه...

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط tirana| |

تو نبودی دل به دل راهی نداشت
از خیال عشق آگاهی نداشت
 تو نباشی تا قیامت بی کسم
 در تمام زندگی دلواپسم

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط tirana| |

مرا به نام بخوان 

تا از هجوم دلتنگی

به سلامت

 

رد شوم .

ای روزها سپیدهای عاشقانه ام را

در شومینه اتاقم می سوزانم

شاید

گرمای عشقت

بار دیگر

زمستان دلم را

تابستانی کند

 

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط tirana| |


 

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 10:5 توسط tirana| |

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است،

 

ساده میفتدد، ساده میشکند،

ساده میمیرد...

دل من تنها سخت فراموش میکند.... 

نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:18 توسط tirana| |

مدتيست فكرم درد مي كند...

دكتر ها مي گويند:

توده اي از حرفهاي ناگفته

در سر دارم 


نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 17:2 توسط tirana| |

وقتی که بزرگ شدم فهمیدم قایم باشک

همان تمرین جدایی آدم هاست...

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 16:42 توسط tirana| |

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 19:38 توسط tirana| |

زخــمهـایــم به طعنـه مـی گــوینــد : دوستــانــت ، چـــقدر بـــانمـــک انـد...

نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:,ساعت 21:3 توسط tirana| |

     چه دشوار است به پایان همه ی راههای این جهانی رسیدن  

(دکتر شریعتی)

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط tirana| |

       اگر گناه نباشد،طاعت را چه گونه میتوانی به دست آری؟

                               (دکترشریعتی)

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط tirana| |

حق با کشیش ها بود گالیله! زمین آنقدرها هم گرد نیست

هر کس میرود دیگر باز نمیگردد

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط tirana| |

 نسیـم، دانه را از دوش مـورچـه انـداخت.

مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوش گرفــت و رو به آسمان گفــت:
گـاهـی یـادم مـی رود کــه، هستی
کـاش بیـشتـر نسیـم بـوزد...
نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط tirana| |

می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند

و من یاد ِمردی می افتم ، که با کمانچه اش ، گوشه ی خیابان شاد میزد... اما با

چشمهای ِ خیس!!...  

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 16:45 توسط tirana| |

کسی در این سوز و سرما دستهایت را نمیگیرد

در جیب بگذارشان...

شاید ذره ای خاطره ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است....

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 11:0 توسط tirana| |

آسمان تعطیل است...بادها بیکارند

ابرها خشک و خسیس هق هق گریه خود را خوردند

من دلم میخواهد دستمالی خیس روی پیشانی تبدار بیابان بکشم...

نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط tirana| |

باغبانی پیرم
که به غیر از گلها
از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است
آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب
آدم بد میمیرد....

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 17:18 توسط tirana| |

گاهی اوقات چه ساده عروسک می شویم...
نه لبخند میزنیم نه شکایت میکنیم...
فقط ابلهانه سکوت میکنیم !

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 21:25 توسط tirana| |

پایانم نزدیک است....

"نبودم" را تمرین کن...

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

شاید میان این همه "نامردی" باید شیطان را بستایم...

که "دروغ" نگفت،جهنم را به جان خرید...

اما "تظاهر" به دوست داشتن آدم نکرد... !!



نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط tirana| |

در دفتر خاطراتم نوشتم:عشق زیباست!
معلم دفتر را دید گفت:این رویاســــت.. !
گفتم:معلم تو از عشق چه دانی؟؟
گفت:آدم عــاشق همیشه تنهاست...

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 19:21 توسط tirana| |

پاییز حکایت چشمان من است که همیشه بارانیست ......

 

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط tirana| |

واگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،
که مرا به یاد تو آورد...
شعری که همیشه با تو بماند...

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 9:58 توسط tirana| |

چه شبهایی که من بی تو، خزان عشق را دیدم
ولی از عشق گفتم باز، کنار غصه روییدم

بلور اشک های من، همان آغاز تنهای ست
مرور خاطرات دل، عجب تکرار زیبایی ست...

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 9:41 توسط tirana| |

بمان با من که بی تو، صدایی خسته در بادم
در این اندوه بی پایان، بمان تنها تو در یاد
شبیه برگ پاییزی، پر از احساس دلتنگی
دلت مانند یک دریا، زلال و صاف و بیرنگی...

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 9:42 توسط tirana| |

صدای خنده ی خدا را میشنوم...دعاهایم را شنیده و به آنچه محال میپندارم میخندد... !!!

 

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 22:16 توسط tirana| |

روزهایی که دلم شکست به یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم ...که میگفت: پینوکیو چوبی بمان... !!آدمها سنگی اند... دنیایشان قشنگ نیست...!!!

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط tirana| |

به من بگو نگو... نمیگویم. ! ! !اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم...! ! !دکتر شریعتی

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 17:23 توسط tirana| |

من هرگز نمی نالم…قرنها نالیدن بس است…میخواهم فریاد بزنم…!اگر نتوانستم سکوت میکنم...! ! !دکتر شریعتی

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 17:22 توسط tirana| |

گریه ی شوق من از خنده دل انگیز تر است... ! ! !  

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 16:45 توسط tirana| |

گاهی سکوت علامت رضایت نیست... ! ! !

شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض...! ! !

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 16:2 توسط tirana| |

نه صدایش را" نازک" می کرد... ! ! !

و نه دستانش را "آردی"...! ! !

از کجا باید به "گرگ" بودنش شک میکردم...؟

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 15:58 توسط tirana| |

مرد زندانی میخندد...شاید به زندانی بودن خویش...شاید هم به آزاد بودن ما....راستی زندانی کدام سوی میله هاست... ! ! !

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

کوک کن ساعت خویش...اعتباری به خروس سحری نیست دگر...

 دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است... ! ! !

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

 من سبزترین واژه ی ملموس غروبم.....کاش یک نفر در این وسعت سبز درد مرا میفهمید... ! ! !

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

صیادان را بگویید: قلابها را بدون طعمه به دریا بیندازید....

اینجا ماهیانی هستند که همگی از زندگی سیرند.... ! ! !

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

خدایا...ساده از خطاهایم بگذر...همانگونه که ساده از آرزوهایم گذشتی... ! ! !

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

خدایا...پشت حصار تکرار خطاهایم بنویس: جوانی.... ! ! !

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط tirana| |

 خداوندا...کفر میگویم پریشانم پریشانم

چه میخواهی تو از جانم نمیدانم نمیدانم

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداوندا...تو مسئولی به آغاز و به پایانم...

(دکتر شریعتی)

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1398برچسب:,ساعت 19:36 توسط tirana| |

آرزوهایم زیر انبوهی از خاکستر هنوز نفس میشکند ، هنوز شعله ورند ، نسیم مهربانی تو کی می وزد...؟

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط tirana| |

اینجا زمین است، زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی!
فردا به خودم خواهی رسید
حال و روزت دیدنیست... ! ! !

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط tirana| |

وقتی خداحافظی میکنیم

چــه انـرژی عـظیـمی مـی خواهـد کـنترل اولین قـطره اشک بـرای نـچکیـدن....

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:26 توسط tirana| |

خدایا.... خط و نشان دوزخت را برایم نکش....جهنم تر از دنیایت سراغ ندارم......

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:26 توسط tirana| |

دیشب که باران آمد میخواستم سراغت را بگیرم
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی...

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:58 توسط tirana| |

عجیب است دریاتا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند...!

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:58 توسط tirana| |

این روزها آنقدر شکسته ام ، که عصا به دست راه میرود دلم... !

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:57 توسط tirana| |

از خوبان بیشتر میترسم
روزی تو،
خوب من بودی...

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:57 توسط tirana| |

دلتنگ کودکیم...قهرمیکردیم تا قیامت...لحظه ای بعد قیامت میشد...! ! !

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:28 توسط tirana| |

قصه عشقت را به بیگانگان نگو... چرا که این کلاغهای غریب بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند....

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:28 توسط tirana| |

مترسک گفت: ای گندم گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند... اما من عاشق پرنده ایی بودم که از ترس من از گرسنگی مرد.... !!!

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:26 توسط tirana| |


Power By: LoxBlog.Com